هنرمند کوچولوی من۴

لونا رفت ....و عمه ات گف اگه بخواطر تو نبود برادر عزیزم الان زنده بود . راسی لونا همون دختر عمه ات.
ات :برادر عزیزت؟ اگه دوسش داشتی چرا یک سال تمام بچه هاش رو عظاب دادی اها چون میخواستی مال و اموالش رو بگیری الانم میخای مل پدربزرگ رو بگیری خاب دیدی خیره
الانم از اینجا گمشو بیرون تا زنگ نزدم پلیس..با داد..
عمه ات رفت و دادا ش ات ات رو بغل کرد و ات گف کافیه تلاشی رو تموم کنم و بریم یکم هوا بخریم
راوی ..بعد ات دست کوک رو گرفت و برد تا نقاشی رو تموم کنه
ارا:بریم شهر بازی
همه قبول کردن
ات شما برید ما هم ۵ دیقه دیگه میایم من باید نقاشی رو تموم کنم .
آرا: باش
و با پسرا رفتم
پرش زمانی به ۵ دیقه بعد
پاشو بریم کوک
راوی ..
ات داشت میرفت که پاش به در گیر کرد داشت میوفتاد
که کوک دستش رو پیچید دور کمر ات و گرفتش
کوک ..
فک نمیکردم آنقدر کمرش باریک باشه چون همیشه لباسای گشاد میپوشه ولی بازم بهتر لباس بازه
ات ..
قلبم داره از جا کنده میشه
اون دستاش دور کمرم بود و من دستام روی سینه لختش
اولین بار بود که یه مرد قلبمو به تپش در می آورد
با صدای گوشی به خودم اومدم
یونا بود
الو یونا
ات پس کجایی من گفتم الان میایم کیلیپ موتور رو برداشتم و با کوک رفتیم سمت موتور نشستم و به کوک هم گفتم بشینه پشتم
کوک...
این نباید برعکس باشه
دستام رو پیچوندم دور کمرش
ات ..
وای قلبم ۸۰۰بار در ثانیه میزنه
رسيديم
بعد رفتیم پیش بچه ها بچا کفتن بریم ترن هوایی
منم با ذوق قبول کردم
کوک..
یعنی از ارتفاع نمیترسه
فک کنم برای همینه که عاشقشم چون مثل بقیه دخترا لوس نیست
سوار شدیم بعد رفتیم اتاق وهشت از روی شانس باهم افتادیم که بریم تو رفتیم تو چنتا زامبی ما رو چسبوندن به دیوار ن بعنی من به دیوار بودم و کوک جلوم .
کوک :چون قدش از من کوتاه تره نفساش به گردنم میخور
و این تحریک کننده بود
راوی.
یهو یکی از زامبی ها کوک رو هل داد و کوک چسبید به من زامبی ها باز مارو هل میدادن
ات:کوک نمیتونم نفس بکشم ..درواقع داشت از خجالت آب میشد😳
کوک :چیکار کنم نمیتوانم دورشون کنم
ات :فیلم بازی میکنه و خودشو میزنه به نفس نفس
کوک خوبی ببین یه کاری میکنم کوک یهو ات رو کول میکنه و میدوع سمت یکی از اتاق ها و درو میبنده تا زامبی ها نتونن بیان تو ات رو میزاره زمین و میگه خوبی
ات: آره
یهو صدای بلندای اومد ما ترسیدیم و بعد نردبانی که اونجا بود خرد به کوک و کوک افتاد رو من وقتی افتاد دستش خورد به سینم و من ناخواسته آخی کشیدم
کوک.....
دستم خورد به سینش وای خیلی تحریک کننده ن جئون جونکوک
ات :کوک پاشو نمیتونم نفس بکشم ..واقعی میگف
کوک نردبون خیلی سنگینه نمیتونم
ات : خب الان چه کنیم
کوک :ببین اروم اروم باید به سمت راست تکون بخوریم تا نردبون بره کنار
ات:باش
خب با شماره ۳
شروع کردیم ولی من وزن زیادی روم بود مخصوصاً سینه هام به همین خاطر اح های ریزی می‌کشیدن
کوک..
اح می‌کشید چون وزن زیادی روش بود
بلاخره اومدیم ازیر نردبان بیرون
از اتاق وهشت زدیم بیرون کسی نبود یهو ته به کوک زنگ زد و منم رفتم بستنی بگیرم
کوک :الو ته کجایی
ته: من سوا رو آوردم چرخوفلک میخام بش عتراف کنم
کوک تو هم ات رو ببر
کوک: تو از کجا میدونی
ته :خیلی معلومه
کوک: باشه ممنون
ات :کی بود
کوک: ته بود میگم بریم چرخوفلک

ات :باشه
راوی ...
سوار شدن
کوک با استرس: م..م..من دوست دارم کیم ات
ات: چی
ات......
قلبم داره از سینه در میاد
اوووون من دوس داره
نمیدونم هوسه یانه ولی قلبم اشتباه نمیکنه امتحان که زیر نداره
یهو چرخوفلک به تکو نی خورد و کوک افتاد روی ات و...
دیدگاه ها (۰)

ولی لوفی و نامی یه چیزه دیگن ❤️‍🔥❤️‍🔥

هنرمند کوچولوی من

هنرمند کوچولوی من ۳

هنرمند کوچولوی من

هنرمند کوچولوی من

هنرمند کوچولوی من

هنرمن کوچولوی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط